جدول جو
جدول جو

معنی هم زور - جستجوی لغت در جدول جو

هم زور
(هََ)
دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج) :
نهادند پس گیو رابا گروی
که هم زور بودند و پرخاشجوی.
فردوسی.
بدو گفت هم زور تو پیل نیست
به مانند رای تو خود نیل نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
هم زور
هماورد، هم قوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، همسر، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم باور
تصویر هم باور
هم عقیده، دو یا چند تن که بر یک رای و عقیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جم زیور
تصویر جم زیور
اسبی که پیشانی، شکم و دست و پایش سفید باشد، برای مثال آتش و آب و باد و خاک شده / ابرش و خنگ و بور و جم زیور (مسعودسعد - ۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزور
تصویر همزور
دو تن که به یک اندازه زور و قوه داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم آور
تصویر غم آور
غم آورنده، آنچه غم بیاورد، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوره
تصویر هم دوره
هم زمان، هم عصر، هم روزگار، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
هم زمان، هم دوره، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم زلف
تصویر هم زلف
باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده می شود، شوهر خواهر زن، سلف
فرهنگ فارسی عمید
(هََ خوَرْ / خُرْ)
هم خوراک. هم کاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر طور
تصویر هر طور
هر جور
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
دو یا چند کس که در یک زمان عهد زندگی کنند، معاصر، همزمان، همدوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه
فرهنگ لغت هوشیار
همصدا، دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر بر آید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوره
تصویر هم دوره
هم عصر، هم زمان، هم دورک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آخور
تصویر هم آخور
دو دوست صمیمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آور
تصویر غم آور
آنکه تولید غم کند غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم زور
تصویر کم زور
کسی که زور و نیروی او اندک است مقابل پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سود
تصویر هم سود
مشترک المنافع، شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به زور
تصویر به زور
اجباری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم رون
تصویر هم رون
هم جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم جوش
تصویر هم جوش
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم بود
تصویر هم بود
جامعه، انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آورد
تصویر هم آورد
حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم فزون
تصویر هم فزون
مجموع
فرهنگ واژه فارسی سره
بی جان، بی قوت، ضعیف، ناتوان، نزار
متضاد: پرزور، زورمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد